اولين
زندگي من ... زندگي اي كه به تنهايي ساخته ميشود...
چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:, ساعت 18:59 | پرين

 

 

چقدر براتون نظر مردم ، نظري كه راجع به رفتارهاي شما، شخصيت شما و ... دارند، مهمه ؟

چقدر براتون مهمه كه ديگران چه فكري راجع به شما ميكنند؟

مثلا اگه يه نفر رفتار شما رو درست قضاوت نكنه و كلا شخصيت شما رو زير سوال ببره چيكار ميكنيد؟


ديشب توو يه برنامه آقاي دكتري  ميگفت... نظر مردم تا حدي ارزش داره كه به دردتون بخوره! و برخوردتون با اوون نظرات به اين شكل باشه بهتره...

 
نظر مردم رو بشنويد ، بهشون بي تفاوت نباشيد...


اگه نظرشون درست بوود و نياز به اصلاحي چيزي بوود انجام بديد !

اگه درست نبود ، دو راه رو پيش بگيريد :

اگه اهل شنيدن بودند براشون توضيح بديد...
و اگه اهل شنيدن نبودند بسپاريد به زمان ، زمان خودش همه چيز رو حل ميكنه...

من عاشقه اينطور دسته بندي هام! كلا وقتي تكليفم روشن ميشه كلـــــــــــــــي آرووم ميشم!


اما در عمل واقعا سخته نه؟ يعني واقعا كي ميتونه به اينكه ديگران راجع بهش چه فكري مي كنند ، كم تفاوت باشه؟
ولي باز يه حرفي زد كه منو واداشت به اين كه تمرين كنم ، كم تفاوت باشم!


اينكه گفت، بيشتره درجا زدن ها فقط و فقط براي اين هست كه، ما به اين حرفها اهميت ميديم، انرژي و فكر خودمونو به جاي اينكه متمركز بر كارمون كنيم، متمركز به حرف و فكر ديگران ميكنيم و علاوه بر اون چون مرتب به فكر تاييد اوونها هستيم  از پيش بردن راهه خودمون عقب مي افتيم!

 

اين ميشه كه يا پيشرفت نداريم يا پيشرفت كمي داريم!


دقيقا همون پست «رمز ماندگاري» رو بايد رعايت كرد و در كنار اوون به نظر ديگران ، اگر ارزش داشت ، بها بديم...


چقدر با اين حرفا موافقيد؟ كلا برخورد شما چطوره ؟ 

 

درباره وبلاگ


پرين ( Perin ) هستم. 22 سالمه. ساكن تهرانم. نرم افزار كامپيوتر خوندمو تازه فارغ التحصيل شدم. تصميم به ازدواج داشتم ولي به هزاران دليل كه درست و غلطشو نمي دونم، ازدواجم سر نگرفت! خانواده ي مذهبي ندارم و تا سال اول دبيرستان، بي حجاب بوودمو از اينكه ديگران از ظاهرم و اندامم تعريف مي كردند شاد بوودمو روز به روز بيشتر بي حجاب مي شدم. ساله پيش دانشگاهيم، از لحاظ پوشش تغيير رويه اساسي دادم و در ذهنم تعارضاتي پيش اوومد كه منو واداشت به اينكه بدونم من كيم؟ باورهام چيه؟ باور درست كدومه ؟ به همين دليل قم رو براي گذروندن دوران دانشجويي انتخاب كردم ( شهري ديده بودم كه ميتونم از لحاظ مذهبي به اطلاعات كافي برسم) اما مشكلات فراوووني برام پيش اوومد و كمتر تونستم بهره برداري كنم ولي اين تعارضات هنوز هستو من به دنبال حلش هستم! البته بگم ، ذهن به شدت پرسشگر و كنجكاوي دارم و علاوه بر اوون مسائل رو ساده قبول نمي كنم، همين باعث شده كه هميشه بگم «نمي دونم!» و به دنبال اوون تلاش كنم براي دونستن! پس دفتر خاطراتي تهيه كردمو از افكارم از خاطراتم از درددل هام درش نوشتمو به زندگيم دقيق شدم ، تا هم خودم رو خدا رو راه و رسم زندگي رو ! پيدا كنم و هم خاطراتم و روند زندگيم رو ثبت داشته باشم، تا هميشه به يادم بمونه ! دفترم هميشه مخفي بوود و از اين كه خوونده نميشد خسته شدم و تصميم گرفتم به بلاگ تبديلش كنم.
آرشيو وبلاگ



ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




Alternative content